سیروس برزو. کسی که بیش از چهل سال است در حوزۀ علوم فضایی در مطبوعات مختلف قدم میزند. خیلی از نویسندگان و روزنامهنگاران علمی که در حال حاضر فعالیت میکنند ازجمله خود من افتخار داریم که از شاگردانش بودهایم و از او خیلی چیزها آموختهایم.
داستان گویی یکی از ویژگیهای شاخص قلم سیروس برزو است. یعنی سعی میکند هر چیزی را در بستر یک داستان پیش ببرد. به همین دلیل در این گفتوگو میخواهیم دربارۀ داستان گویی در نویسندگی با او صحبت کنیم. اما برای آنکه با سبک نگارش بروز بیشتر آشنا شوید، چند خطی از مطالبش را در ادامه بخوانید:
روز هجده اکتبر ۲۰۰۶، زِوِزدنی گارادوک یا شهرک ستارهای در حومۀ مسکو، شاهد مراسم باشکوه تجلیل از سه کیهاننوردی بود که با ناو کیهانی سایوز TMA-8 به زمین بازگشته بودند. این مراسم رأس ساعت ۱۴ با توقف اتومبیل حامل پاول وینوگرادُف، جفری ویلیامز و انوشه انصاری در میدان گاگارین این شهرک آغاز شد. گروه موزیک با نواختن آهنگ ویژهای، رسیدن کیهاننوردان و آغاز مراسم را اعلام کردند.
سه کیهاننورد در میان فلاش دوربینها و نمنم باران بهطرف مجسمۀ گاگارین حرکت کردند و در آنجا با گذاردن شاخههای گل طبق سنت قدیمی از نخستین کیهاننورد جهان تجلیل کرده و سپس بهطرف سالن مراسم به راه افتادند. از میان سه کیهاننورد، انوشه انصاری بیش از دیگران مورد توجه خبرنگاران و عکاسان بود. همه با گفتن «انوشه، انوشه» سعی میکردند نگاه او را بهطرف خود جلب کنند تا عکسهای جالبتری بگیرند.
جمعیت زیادی در دو طرف خیابان، کیهاننوردان را تا سالن اجتماعات بدرقه کردند. در این محل راه آنان و مردم از هم جدا شد؛ مردم بهطرف سالن و کیهاننوردان بهسوی اتاقی در طبقۀ دوم هدایت شدند. در میان جمعیت حاضر در سالن، چهرههای آشنای بسیاری از فضانوردان روس، آمریکایی، آلمانی، کارشناسان فضانوردی، آموزشیاران مرکز آمادهسازی کیهاننوردان و … دیده میشد.
در بالای سن چند ردیف صندلی و یک میز بلند قرار داشت و تصویر زیبای بسیار بزرگی از گاگارین بخشی از دیوار انتهایی سن بود. سرانجام در پایان جابهجاییها و آرامشدن سالن، وینوگرادف، ویلیامز و انصاری وارد سالن شدند. جمعیت بهافتخار آنها بلند شدند و شروع به کفزدن کردند به دنبال آنها جمعیت کیهاننوردان قدیمی، از جمله بوریس آپوویچ، ایوانچکُف و گروهی از مسئولان کیهاننوردی روسیه، آمریکا و اروپا به صحنه آمدند و در محلهای تعیینشده نشستند. سپس یکی از مسئولان شهرک ستارهای پشت تریبون رفت و شروع به صحبت کرد…
آقای برزو از اینکه دعوت ما را قبول کردید و در این گفتوگوی شرکت کردید، بسیار سپاسگزارم. قبل از اینکه ما به بحث اصلیمان درمورد داستان گویی در نوشتن بپردازیم، میخواهم کمی در مورد فعالیتهای حرفهای خودتان در حوزۀ روزنامهنگاری صحبت کنید. اینکه از کجا شروع کردید و چه فعالیتهایی انجام دادید؟
سلام میکنم خدمت همۀ مخاطبان تارنمای شما. من سال ۱۳۵۹ کارم را در مجلۀ دانشمند شروع کردم؛ ولی در حقیقت مقالهنویسی و کار در این زمینه را از سالها پیش شروع کرده بودم؛ منتها برای خودم مینوشتم و ترجمه میکردم. محلی برای عرضۀ اینها نبود. چون جوان بودم، تصور میکردم خب شاید اصلاً اینها ارزش ارائه نداشته باشند.
بیشتر برای خودم نوعی یادداشتبرداری بود و پیگیری خبرهایی در حوزۀ پرتابهای فضایی. سال ۵۹ مقالهای برای مجلۀ دانشمند فرستادم. بعد از چند ماهی آمدم تهران. پیش از آن در مشهد زندگی میکردم. به تهران که آمدم، رفتم مجلۀ دانشمند و پیگیر مقاله شدم. تصورم این بود که شاید آنها اصلاً نمیخواهند مقالهام را چاپ کنند. چون آن زمان نویسندههای مطرحی مشغول به کار بودند و ممکن بود مطلب من اصلاً ارزش چاپ شدن نداشته باشد. بهخصوص که جوان بودم و سن و سالم خیلی کم بود.
آن زمان چند سالتان بود؟
فکر میکنم که حدوداً بیستوسه چهار سال داشتم و شهرستانی! رفتم مجلۀ دانشمند و گفتم این مقاله من را اگر چاپ نمیکنید، به من پس بدهید. آقایی که آنجا مسئولیت داشت، خیلی مشتاقانه و خوب برخورد کرد. گفت اتفاقاً ما مطلب شما را خواندیم. مطلب جالبی بود و برای همین تصمیم گرفتیم آن را در ویژهنامۀ مجلۀ دانشمند چاپ کنیم.
این حرف خیلی در روحیۀ من تأثیر مثبت گذاشت. برای من افتخار بزرگی بود. در آن زمان مجلۀ دانشمند تنها مجلۀ معتبر علمی ایران بود. وقتی اینطور دربارۀ کارم نظر داده بودند، طبیعتاً برای من خیلی جالب بود. بعدها مقالاتی در مجلات علم و زندگی، ماشین، اطلاعات علمی، هوافضا و… چاپ کردم و بعد از اینکه کارم را بهعنوان سردبیر کیهان علمی شروع کردم در این نشریه هم یکسری مقالات چاپ کردم. این کار تا امروز ادامه پیدا کرد…
البته دورهای هم مجلۀ «مرزهای بیکران فضا» را منتشر میکردید که مجلۀ خیلی خاصی زمینۀ علوم فضایی بود. البته فکر میکنم این مجله سه سال منتشر شد. سه سال یا چهار سال؛ ولی خب تأثیرات بسیار زیادی در بحث آشناکردن مردم و جوانها با علوم فضایی داشت…
بالاخره وقتی کسی از ۱۳ سالگی شروع میکند به جمعآوری عکس و اطلاعات آن هم عاشقانه، طبیعتاً آرشیوی قوی از عکس و مطلب دارد. در آن سالها که اینها را در انحصار خودم میدیدم، به این نتیجه رسیدم که آنها را در جامعه مطرح کنم و در اختیار دیگران بگذارم تا بقیه هم استفاده کنند.
خوشبختانه در دورهای که در مؤسسۀ کیهان بودم، اساتید برجستهای مثل آقای فریدون صدیقی داشتم. اینها گرچه کار علمی نمیکردند؛ ولی روزنامهنگاران باسلیقه و خوشفکری بودند و ایدههای خیلی خوبی به من دادند. ایدههایی هم از جاهای دیگری گرفتم و مجلۀ مرزهای بیکران فضا منتشر شد.
یک چیز کاملاً استثنایی بود. خبر، داستانهای علمی-تخیلی، مقالههای خیلی خوب، سرگرمی، جدول و… داشت. این مجله چیزی بود که تا آن زمان یک مجلۀ علمی با این تنوع کاری تقریباً وجود نداشت. مثلاً تاریخ سینمای علمی-تخیلی. ما در شمارههای اول آنها را ضمیمۀ این مجله کردیم.
وسط مجله یک مجلۀ کوچک رنگی قرار داشت که مطالبش را دوست عزیزم آقای توفیق حیدرزاده تهیه میکرد و معرفی منظومه شمسی بود. این کار خودش ابتکاری بود که هر شماره یک کتابچه هم همراهش بود و خوانندهها میتوانستند این کتابچه را از مجله جدا کنند و برای خودشان جداگانه نگهدارند. خود مطالب هم همینطور…
اما مهمترین ویژگی مجله این بود که مرزهای بیکران فضا، اولین مجله در تاریخ مطبوعات ایران بود که حروفچینی، صفحهآرایی و خیلی از کارهایش را با کامپیوتر انجام میدادیم. آنهم در سال ۱۳۶۹! آن زمان چیز خیلی شگفتانگیزی بود، حتی برای مطبوعاتیها.
خاطرم هست که دوستان من از روزنامههای کیهان یا اطلاعات میآمدند و نگاه میکردند که چطور در کامپیوتر حروف را تغییر میدهیم، فاصلۀ بین خطوط را کم و زیاد میکنیم. خیلی چیز عجیب غریبی بود.
اینها ابتکارهای خاصی بود که آن زمان ما انجام میدادیم. البته لازم است که به شنوندهها بگویم که این مجلۀ مرزهای بیکران در سال ۶۹ تا ۷۲ چاپ میشد و مجلهای بود که محتوایی اختصاصی دربارۀ فضانوردان و چهرههای علمی خارج از کشور را جمعآوری میکرد. زمانی که ارتباطات به گستردگی و راحتی امروز نبود، فراهمکردن داده و مطلب برای چنین مجلاتی سبک خاص خودش را داشت.
شما کتابهای مختلفی در زمینۀ علوم فضایی نوشتهاید. مثل کتاب سفر به فضا و نخستینهای فضانوردی، حوادث فضایی، در آرزوی پرواز و چندین عنوان کتاب دیگر و مقالاتی که در مطبوعات به چاپ رسیده است. یکی از ویژگیهای خوب کتابهای شما این است که مطالب و دادههای علمی را در بستر یک داستان جلو میبرید. این ویژگی در مطالبتان به طریقی اتیکت و اثر انگشت شما در نویسندگی شده است. واقعاً داستان چه اهمیتی دارد که شما اینهمه به داستان گویی در نوشتههایتان اهمیت میدهید؟
اولاً من خیلی به ادبیات علاقهمند بودم. زندگی تحصیلی من از همان کلاس اول دوم دبستان با ادبیات شروع شد. یعنی من سودام را مدیون کتابهای درسی و دانستههایم را مدیون قصههایی هستم که در حاشیۀ کتابهای درسی میخواندم. کتابهای درسی متن خشکی داشتند و خیلی جذاب نبودند؛ ولی قصه آدم را بهدنبال خودش میکشاند.
بعد از مدتی، به این نتیجه رسیدم اگر شما مطالب را حداقل در شروع به شکل یک قصه شروع کنیم، خواننده دنبال ما میآید. من زبان انگلیسی را از طریق کتابهایی یادگرفتم که زندگی مشاهیر را با قصه بیان میکردند. مثلاً زندگی ادیسون یا زندگی جورج واشنگتن. این قصهها من را جذب کرد و به طرف زندگی این آدمها کشاند.
ما در دورۀ دبستان معلم تاریخی داشتیم که تاثیر زیادی روی من گذاشتند. او میگفت: «بچهها این درس ما دربارۀ نادر شاه است.» ده سؤال هم میداد و میگفت این ده تا سوال برای امتحانتان. بعد شروع میکرد به داستان گویی از زندگی نادرشاه…
چیزهایی را که باید به زور حفظ و هیچ علاقهای هم به آنها نداشتیم، او با قصه به ما یاد میداد. ما هم خیلی راحت متن را یاد میگرفتیم و منتقل میکردیم. پس به این نتیجه رسیدم که برای رواج علم نزد مردم و نوجوانان باید از بیان خشک علمی صرف نظر کنیم.
برای اینکه آنها را وارد قضیهای کنیم، باید آن قضیه را به شکل یک داستان پیش ببریم. بعد مخاطب هم شروع میکند به خواندن و کنجکاو میشود که داستان چه شد و چه بود و به کجا رفت. بعد به مرور کار وارد مستند میشود. یعنی داستان تا جایی ادامه پیدا میکند و بعد کاملاً متن علمی میشود. اینجا جایی است که خواننده دیگر نمیتواند کار را ول کند!
یعنی شما اعتقاد دارید در یکسری از مطالب باید ابتدا داستان گویی داشته باشیم تا مخاطب را به سمت نوشته جذب کنیم. حالا اگر بخواهیم یک داستان را در کل متن داشته باشیم، تا خواننده روی آن شناور شود چه؟ مثل کاریکه معلمتان درباره زندگی نادرشاه کرد. کمی در مورد این صحبت کنید که اگر بخواهیم ما در کل متن داستان گویی کنیم باید چه معیارها یا ویژگیهایی را رعایت کنیم؟
ببینید شما وقتی میخواهید قصهگویی کنید باید داستانسرایی بدانید. قصه عناصری دارد و شما باید اطلاعاتی را که میخواهید در آن قالب به خواننده منتقل کنید. مثلاً کتاب «سفر به فضا» این طور است. یعنی شما از اول تا آخر داستان میخوانید؛ اما وقتی این کتاب را تمام میکنید، به اندازۀ حداقل یک دوم این کتاب اطلاعات علمی دارید. بدون اینکه چیزی به شما تحمیل شده باشد. انسان ذاتاً به افسانه علاقهمند است و نمیشود منکر این شد.
ممکن است شما یک فیلم مستند نیم ساعته را بادقت نگاه کنید؛ ولی اگر این مستند بشود پنج ساعت از دیدن آن خسته میشوید. مگر اینکه جایی آن را قطع کنید. اما شما چهار ساعت مینشینید و فیلمی مثل ده فرمان را میبینید، آنهم با لذت. خب تفاوت ده فرمان با یک فیلم مستند در چیست؟ مسئله این است که هر دو به شما اطلاعات میدهند. اما یکی در قالب شیرین داستان این کار را میکند.
نکتۀ مهمی که یک نویسنده باید به آن توجه داشته باشد، هدف از طرح قصهگویی است، ما هدفمان دادن اطلاعات است و از قصه بهعنوان وسیله استفاده میکنیم. قصه ابزار ماست. نباید فراموش کنیم که داستان را بدون اطلاعات مدنظرمان ادامه بدهیم.
حالا اگر دو صفحه است نیاز نیست شما یک داستان ۳۰ صفحهای برای آن بنویسید. در نهایت در پنچ صفحه آن را بیان کنید. در حقیقت اطلاعات مثل یک قرص تلخ است. اگر آنها را خشک مطرح کنید، ممکن است خواننده یک پاراگراف را بخواند و آن را رها کند. ولی اگر آن را در قالب قصه بگذارید، میتوانید کل ماجرا را منتقل کنید و خواننده هم با لذت مطلب را میخواند.
حتماً شنیدهاید که یک نفر میخواست از شهری به شهر دیگری برود و در مسیرش با آدمی مواجه شد. از او پرسید تا شهر مقصد چند کیلومتر راه است. آن فرد هم گفت مثلا ۲۰۰ کیلومتر. مرد پرسید: «جادۀ دیگری هم دارد؟» گفت: «نه. این تنها راه است؛ ولی بیا جاده را کوتاه کنیم!» مرد با خودش گفت: «این فرد دیوانه است، چطور راه جاده ۲۰۰ کیلومتری را کوتاه کنیم؟» بعد به راهش ادامه داد. بعد از مدتی با فرزانهای که استادش بود، مواجه شد و گفت: «چنین آدم دیوانهای را دیدم و او چنین گفت.» استادش گفت: «منظورش این نبود راه را کوتاه کنیم؛ منظورش این بود بیا باهم صحبت کنیم…»
همین اتفاق در زندگی ما هم میافتد. با یک آدم خوش سروزبان پنج ساعت صحبت میکنیم و متوجه گذر زمان نمیشویم. چون صحبت شیرین بود.
در داستاننویسی با این کار میتوان اشخاصی را به خواندن علاقهمند کرد که به خواندن متون خشک علمی علاقهای ندارند. کتاب سفر به فضا در مورد مراحل آمادهسازی پرتاب و زندگی فضانوردان به فضا است و مسئلهای پیچیده است؛ اما توصیه میکنم اگر به فضا علاقه دارید این کتاب را بخوانید. ظرف دو یا سه ساعت کتاب تمام خواهد شد. با این که کتاب قطوری است؛ اما در آن از تکنیک داستان گویی استفاده شده است. یعنی ارتباط خیلی معنادار و شیرینی بین اجزای نوشته وجود دارد.
من در کیهان علمی هم همین کار را کردم. در آن جا یک سلسله مقاله دربارۀ منظومه شمسی نوشتم. نوجوانانی را انتخاب کردم که به عطارد میروند و در آن سفر یکسری ابزارهایی با خود دارند که با آنها در عطارد و زهره از خورشید عکس میگیرند. تمام اطلاعات به شکل داستان بود و بسیار هیجانانگیز.
مثلاً ممکن بود دنبالهداری به سفینه برخورد کند و این افراد درباره آن جرم با هم بحث میکنند که دمش چرا طولانی است؟ بعد از طرف کامپیوتر سفینه یا یک در در مرکز کنترل، اطلاعاتی را دربارۀ ستاردنبالهدار توضیح میدادم…
سؤالی که پیش میآید این است که نوشتن مطالب علمی به این سبک باعث نمیشود که این مفاهیم از ماهیت علمی خودشان دور شوند و یک مقدار غیرعلمی به نظر برسند؟
ممکن است این اتفاق بیفتد. شما باید نگاه کنید که با چهکسی صحبت میکنید. مخاطب این کارها مردماند. کتاب دانشگاهی نیست که وارد مقولات علمی شود! ما میخواهیم یک سری اطلاعات به افرادی بدهیم که یا هیچ اطلاعاتی دربارۀ موضوع ندارند و یا اطلاعاتشان کم است. حال اگر این مطالب را به شکل مقالهای خشک منتشر کنیم، ممکن است آن را نخوانند.
هدف اصلی انتقال اطلاعات است که حالا شکل و شمایل قصه دارد. ممکن است، بعضی با خودشان فکر کنند که اینها داستان است؛ ولی در نهایت به این نتیجه میرسند که نه، داستان نیست. هدف ما این است که اطلاعاتی را به جامعه منتقل کنیم. باید ببینیم با چه ابزاری میتوانیم این اطلاعات را منتقل کنیم. طوری که هم اطلاعات منتقل شود و هم امانتدار باشیم.
در قصه شما جعل خبر نمیکنید یا واقعیتها را تحریف نمیکنید. جالب است به شما بگویم که در مجلۀ نجوم درباره یک خانم فضانورد، مقالهای نوشتهام. شروع آن به این شکل است:
دختر بچهای شش یا هفت ساله با موهایی طلایی و کتابهایی در کولهپشتیاش بالا و پایین میپرد و وارد مزرعهای میشود که فقط موهایش در آن دیده میشود. وقتی به خانه برمیگردد، متوجه میشود که کفشهایش گِلی است و چون معتقد است نباید با کفش گِلی وارد خانه شد، اول کفشهایش را تمیز میکند. به محض ورود مادرش میگوید: «اینقدر که تو علاقه داری فرود انسان روی ماه را ببینی بابات رفت و یه تلویزیون رنگی گرفت..»
در این متن چند نکته وجود دارد: یکی این که دختر داستان ریزهمیزه است. پس خانوم فضانورد تنومند نیست. دوم، پرنشاط است و از بچگی بانشاط بود. سوم اینکه در مزرعه زندگی میکند. به این طریق تصویری سینمایی به مخاطب دادم. به این ترتیب خواننده در خلال داستان متوجه میشود که جرقۀ فضانوردشدن این خانم از کجاست و در زمانی که آپولو به ماه رفت چند سالش بوده است.
در عین حال، او خیلی منضبط است و با کفش گِلی وارد خانه نمیشود. یعنی ویژگیهای اخلاقی این آدم و محیطی که در آن بهدنیا آمده به شکل قصه شروع میشود. یا بعدها درباره فضانورد دیگری بهنام وینوگرادوف تحقیق کردم و براساس آن مقالهای با عنوان «پروازهای فضایی تکراری نیستند» را نوشتم.
من برای آنکه بتوانم توصیف بهتری از دوران کودکیاش داشته باشم، به شهر زادگاهش رفتم و فیلم آن دوران را از آرشیو تلویزیون روسیه در آوردم. شهر را با تمام خصوصیاتش دیدم و بعد طوری نوشتم که وقتی وینوگرادوف آن را خواند، تعجب کرد و گفت: «تو چطور اینها را میدانی؟ برایم خیلی عجیب بود کسی برای نوشتن یک مقالۀ، چند ساعت فیلم ببیند و کتاب بخواند.»
خب، اگر کسی میخواهد اینطوری قصهگویی کند باید مطالعه داشته باشد. نمیشود همین طور روی هوا چیزی بنویسیم. اگر چیزی کوچک است یا بزرگ دلیلش چیست؟
اینطوری که نوشتن هر مقاله ممکن است روزها و هفتهها طول بکشد…
فضانوردی برای من عشق است و چون عشق است برای آن وقت میگذارم. خیلی راحت میتوانم مقالهای را از منبعی خارجی ترجمه کنم؛ ولی این طوری تعداد خوانندههایم خیلی زیاد میشود. چند تا مهارت در این کار نهفته است. یکی اینکه با توصیفاتی که انجام میدهم، تصویری ذهنی برای مخاطب از آن شرایط ایجاد میکنم. البته، این تصویرسازی ذهنی روی هوا نیست. تماشای فیلمها و دیدن عکسها میتواند خیلی موثر باشد و بهنوعی مهارت قصهگویی ما تقویت را کند.
میتوان داخل قصه پیامهای مخفی گذاشت. مثلاً بحث نظم و انضباط این خانم و اینکه در چه شرایطی بوده و کودکیاش چگونه گذشته است. اینها را نمیتوان با یک مقالۀ خشک علمی انتقال داد.
به همۀ دوستانی که به این کار علاقهمند هستند، توصیه میکنم بعضی کتابها را مثل مدیر مدرسۀ جلال آل احمد را بخوانند. این کتاب را هر مدیری مخصوصاً مدیران قبل از انقلاب بخوانند، میگویند که این کتاب را از روی زندگی آنها نوشتهاند. زیرا جلال چیزهایی را نوشته که آنها را که دیده است. نکتۀ خیلی مهمی که در این قضیه وجود دارد، شناخت سینما و تصویرگری آن است.
وقتی مقاله مینویسید باید طوری باشد که خواننده فیلم ببیند نه کتاب بخواند. وقتی مدیر مدرسۀ جلال آل احمد را میخوانید، در حقیقت کتاب نمیخوانید بلکه تمام تصاویر آن را میبینید. کتابهای دیگری هم به این سبک در زبان فارسی وجود دارد. نویسنده به جای این که بنویسد، فیلم میسازد. وقتی آن را میخوانید فیلم میبینید.
به کتابهای داستانی اشاره کردید. بهنظرتان ادبیات علمی-تخیلی چقدر میتواند در علاقهمندکردن افراد به علم و دانش مؤثر باشد؟
خیلی زیاد! خیلی از کسانی که وارد کارهای علمی شدند، کسانی هستند که همین داستانها آنها را علاقهمند کرد. البته قصۀ علمی-تخیلی با مقولۀ قبلی ما خیلی فرق دارد. این جا دیگر علم خیلی ناچیز است؛ اما نویسندگانی را داریم که در حقیقت فیلسوفان علمی هستند. مثل ری بِرَدبِری.
اینها حرکت جامعۀ بشری را برای خودشان تجزیهوتحلیل میکنند و حرکت آیندۀ بشر را پیشبینی میکنند. وقتی فارنهایت ۴۵۱ را میخوانید؛ میبینید که روزی تصویر و فیلم جای همه چیز را میگیرد. اگر تلویزیون را روشن کنید، درس آشپزی میدهد. آنهم طوری که میتوانید با آن ارتباط برقرار کنید.
ری بردبری، زمانی از تلویزیون با این عنوان نام برد که موبایل چیزی به نام ارتباط تصویری نداشت؛ ولی او در ذهن خودش به این نتیجه رسیده بود که روزی این ارتباطات دو طرفه خواهد شد و روزی بشر اسیر این ابزار خواهد شد. روزی که بشر مطالعه و کتاب را کنار میگذارد. حکومتها هم به این نتیجه میرسند که کتابخوانی باید از بین برود. چون کتابخوانی ذهنآفرینی است؛ ولی تلویزیون و وسایل ارتباط مجازی میتوانند ارتباط بگیرند و افراد را همچون بردگان اجتماعی پرورش بدهند.
امروز دربارۀ دو روی سکۀ نوشتن با شما صحبت کردیم. زمانی که علم سوار بر ادبیات قصهگویی میشود و زمانی که ادبیات، سوار بر علم میشود. در هر دو حالت آثاری به وجود میآید که میتواند به افزایش آگاهی جامعه کمک کند. جناب برزو در پایان از شما بسیار ممنونم که در این گفتگو شرکت کردید…
خواهش میکنم. من هم خوشحالم که توانستم از این طریق با مخاطبان سایت شما در ارتباط باشم.
—***—
همراهان آکادمی شیوا، لطفا نظرات و پرسشهای خود را در خصوص محتوای این گفتگو در بخش نظرات با ما درمیان بگذارد.
جناب رضایی عزیز
ممنون که به درخواست بنده اهمیت دادید و این پست را گذاشتید.خیلی سایت پربار و ارزشمندی دارید.
جناب آقای صباغی
خوشحالم که این مطلب رضایت شما را جلب کرد.
عالی بود این برنامه. هم شنیدن دوبارهٔ صدای استاد را دوست داشتم و هم پرسشهای خوب شما را. بسیار پربار بود.
جناب قزوینی عزیز
ممنون از از اظهار لطف شما
درود
گفتگو با استاد برزو به ویژه اشاره های ایشان به تاریخ روزنامه نگاری بسیار شنیدنی بود.
همچنین اینکه گفتگوهای رادیو علم نگار به صورت موضوعی هدایت می شود، آن را جذاب تر می کند.
با سپاس و آرزوی موفقیت برای سایت علم نگار و شما
برای سایت علم نگار و شما آرزوی موفقیت دارم.